عشق و چند داروی دیگر/Love and Other Drugs
آفتاب سلامت: «جمی» (جیک جیلنهال) همزمان با تحصیل در رشته پزشکی، در یک فروشگاه بزرگ وسایل الکتریکی کار میکند ولی به خاطر ورود به محدوده های زندگی خصوصی رئیس، کار خود را از دست می دهد. برادر ثروتمندش به نام «جاش» به او پیشنهاد میدهد که به عنوان بازاریاب و نماینده فروش شرکتهای دارویی وارد کسب و کار شود.
جمی پس از این پیشنهاد فعالیت فروش برای شرکتهای دارویی را آغاز میکند. وقتی برای عرضه دارو به مطب یکی از دکترها سر می زند، با مگی (آن هاتاوی) آشنا میشود. مگی از پارکینسون زودرس رنج میبرد. جمی و مگی به سرعت با هم ارتباط عاطفی برقرار می کنند.
در پارکینگ بیمارستان، یکی از فروشندگان حرفه ای دارو جلوی جمی را می گیرد و به او می گوید که واقعا عاشق مگی است و او باید پای خود را از زندگی آن دو بیرون بکشد. آن شب جمی به آپارتمان مگی رفته و با او از ضعف جسمی خود در برقراری رابطه حرف می زند. مگی او را به خاطر بی اطلاعی از کارکرد داروهایی که کارخانه می سازد، سرزنش می کند و دارویی را برای درمان این مشکل به او معرفی می کند. مشکل جمی با مصرف این دارو برطرف می شود و از آن جا که طرز مصرف و کارکرد آن را شناخته، در فروش این دارو به پزشکان، گوی سبقت را از تمام بازاریاب های دارو می رباید.
جمی به این نتیجه می رسد که مگی همسر ایده آل اوست به همین خاطر از او میخواهد که رابطه ی رسمی تری با هم داشته باشند ولی مگی نمیپذیرد. مگی افراد سالمندی را که با اتوبوس به کانادا سفر میکنند، یاری می دهد تا بتوانند داروهای شان را با نسخه ی ارزان تری بخرند. مگی می خواهد این همراهی را تا کانادا ادامه دهد ولی جمی سعی می کند جلویش را بگیرد و دعوای سختی بین آن دو رخ می دهد. روز بعد که اتوبوس از کانادا برمی گردد، مگی میبیند که جمی تمام مدت در پارکینگ به انتظار بازگشت او بوده، به همین خاطر تحت تأثیر قرار میگیرد و به ارتباط با او ادامه میدهد.
جمی از مگی میخواهد که با او در رفتن به یک همایش پزشکی در شیکاگو همراه شود. مگی میپذیرد. همایش در رابطه با بیماری پارکینسون است. او با شنیدن قصه ی بیماری بقیه و اتفاقاتی که برایشان افتاده، تحت تأثیر قرار میگیرد. جمی در آن جا با مردی آشنا میشود که همسرش در آخرین مرحله ی این بیماری قرار دارد. جمی از او میخواهد که درباره ی مگی به او توصیهای کند که او به جمی میگوید زندگی ات را بردار و فرار کن. جمی به شدت شوکه میشود. بعد از همایش مگی به جمی ابراز عشق می کند.
جمی به تحقیق درباره ی این بیماری میپردازد. او از دکتر معالج مگی می خواهد تا تمام افراد متخصصی که میتوانند برای بهبودی مگی قدمی بردارند را به او معرفی کند. جمی با عزمی راسخ مگی را به متخصصین مطرح در این سو آن سوی کشور نشان می دهد و مخارج تمام آزمایشات و اقدامات درمانی را نیز میپردازد. روزی که به مطب یکی از پزشکان میروند، منشی به او میگوید که وقت ملاقات به روز دیگری موکول شده است. جمی با شنیدن این سخنان به شدت عصبانی میشود و به منشی میگوید که آنها از راهی دور و با هواپیما به این جا آمده اند. او این حرف ها را با فریاد بیان می کند. مگی با ناراحتی و عجله از ساختمان بیمارستان خارج شده و وقتی دوباره با جمی روبرو می شود با عصبانیت به او میگوید که بیماری اش هیج درمانی ندارد. مگی به این باور می رسد که جمی ادامه رابطه با او را به سلامتی اش مشروط کرده به همین خاطر قطع رابطه با جمی را اقدامی عاقلانه تشخیص می دهد.
چندی بعد، جمی با یکی از بازاریاب ها به نام بروس، در رستورانی شام میخورند که به طور اتفاقی مگی را میبیند که با مردی در همان رستوران در حال صحبت است. جمی که ارتقاء شغلی پیدا کرده باید به دفتر شرکت در شیکاگو نقل مکان کند. او به خانه میرود تا وسایلش را جمع کرده و آماده ی رفتن شود اما بعد از کلنجار رفتن با خود به این نتیجه می رسد که نمی تواند از کسی که دلبسته اوست دور شود. جمی با عجله به همان رستوران میرود ولی مطلع می شود مگی عازم کاناداست تا برای سالمندان کم بضاعت داروی ارزان تهیه کند. جمی به سرعت اتوبوسی که مگی در آن سوار است را مییابد و از مگی میخواهد تا پیاده شود. مگی به جمی ده دقیقه فرصت میدهد تا حرفهای خود را بزند. جمی به مگی میگوید وقتی در کنارش حضور دارد، احساس میکند انسان بهتری است و این که چقدر دلبسته اوست و به همجواری با او نیازمند است. مگی از ابراز احساسات جمی به گریه می افتد و میگوید علاقه وی به جمی بیشتر از اوست. جمی ترفیعش در شیکاگو را رد میکند و دو دلداده با هم زندگی مشترک موفقی را آغاز میکنند.