شرلوک هلمز مخلوق ذهن خلاق یک پزشک
آفتاب سلامت: کمتر پیش میآید که مخلوقی از خالق خود مشهورتر شود. شرلوک هلمز نمونهی خوبی از این مورد است. کارآگاه برجستهی ادبیات جهان که مرگش نامههای خشمآلود فراوانی را برای نویسندهاش به همراه داشت و خالق آن پزشکی به نام «سر آرتور کانن دویل» بود که مجبور شد جسد قهرمان فقید را از ژرفنای اقیانوس بیرون کشیده و به آن جانی دوباره بخشد.
اگر «آگاتا کریستی» علاقهی وافری به قهرمانان دستپروردهاش، هرکول پوآرو یا خانم مارپل داشت، در عوض «سر آرتور کانن دویل» قهرمانش را از روی قصد به کشتن داد، آن هم تنها به این دلیل که دیگر حوصلهی او را نداشت. البته در آن زمانی که او در پی راهی میگشت تا از دست شرلوک هلمز خلاص شود، حساب یک چیز را نکرده بود:
آن هم واکنش خوانندگان و شیفتگان هلمز که نمیتوانستند تصور کنند، کارآگاه محبوب شان دیگر زنده نیست.
شرلوک هلمز تا آن اندازه واقعی به نظر میرسید که با مردن او انگار امنیت خیابانهای لندن هم به خطر میافتاد و دیگر هیچ مانعی نمیتوانست سد راه جنایتکاران و قاتلان شود. از نظر خوانندگان، دویل میتوانست هر کاری را با هلمز بکند، او را به تعطیلات طولانی مدت در آفریقا بفرستد، میزان مصرف کوکایین او را شدت ببخشد یا این که او را عاشق زنی زیبارو و با هوش کند، اما «کشتن» هلمز چیزی نبود که آنها به سادگی به آن رضایت بدهند.
«سر آرتور کانن دویل»، خالق برجستهترین کارآگاه جهان، در نهایت، مجبور به پذیرش این نکته شد که مخلوقش مشهورتر از خود اوست، هر چند در نهایت هر دو به یک اندازه جاودانه ماندند.
پزشکی که افکارش، ادبیات، سینما و تلویزیون را درنوردید
«آرتور ایگناتیوس کانن دویل» در اصل در دانشگاه ادینبورگ پزشکی خوانده بود و مدتی نیز به عنوان پزشک کشتی، به سواحل غربی آفریقا و قطب شمال سفر کرده بود. او پسر مردی انگلیسی و همیشه سرخوش بود که دستاورد مهمی در زندگیاش نداشت و مادرش زنی ایرلندی و کتابخوان بود که در روز ۲۲ مه سال ۱۸۵۹ او را به دنیا آورده بود.
کانن دویل پس از اتمام تحصیلاتش به مدت هشت سال تمام هر روز روانهی مطب سوت و کورش میشد که به ندرت بیماری داخل آن قدم میگذاشت. البته کسادی طبابت دویل نتیجهی ارزشمندتری به همراه داشت، زیرا او به اندازهی کافی زمان در اختیار داشت تا دست به قلم شود. دویل، شخصیتپردازی اصلی داستانش را مدیون استادش در دانشگاه ادینبورگ بود.
دویل برای خلق شرلوک هلمز استاد خود «دکتر جوزف بل» در دانشگاه پزشکی را به یاد میآورد که دارای استعداد خارقالعادهای بود. او در رویارویی با بیماران میتوانست به خوبی از روی ویژگیهای ظاهری آنها پی به شغل و خصوصیات شخصی آنها ببرد. مثلا تفاوت میان راه رفتن یک سرباز و یک ملوان.
برای مثال اگر بل متوجه میشد که بیمارش یک ملوان است، به دنبال خال کوبیهایی میگشت که میتوانستند به او نشان دهند که بیمارش به چه سرزمینهایی سفر کرده است. او هم چنین هیچ گاه از بررسی دستهای بیمارانش غافل نمیشد، زیرا دستها به خوبی نشان میدادند که شغل یک فرد چیست.
زمانی که دویل دانشجوی سال دوم پزشکی بود، جوزف بِل او را به عنوان دستیارش انتخاب کرد. این فرصت مناسب به دویل این امکان را میداد تا به خوبی شاهد رفتار بل باشد و تک تک ویژگیهای او را به خاطر بسپارد. این ویژگیها شامل ویژگیهای ظاهری نیز میشد. بینی و چانهی مثلثیشکل بل، راه رفتن پر انرژی او و هم چنین چشمهای درخشانش درست خصوصیاتی بودند که بعدها شرلوک هلمز به تمامی، وامدار آنها شد.
شخصیت دکتر واتسن، دوست و همراه همیشگی شرلوک هلمز، در حقیقت تصویری از خود دکتر کانن دویل است و هلمز نیز کسی نیست جز دکتر بل استاد دویل که او واقعا دستیارش بوده است.
با داستان (A Study in Scarlet) که در ایران با نام «اتود در قرمز لاکی» ترجمه شده، شرلوک هلمز برای نخستین بار پا به دنیای واقعی گذاشت. با اولین داستان، هلمز نشان داد که کارآگاهی متفاوت از همکیشان پیشینش است. او که تا اندازهای از شیمی سر رشته دارد، در آزمایشگاه کوچک منزلش لکههای خون به جا مانده از صحنهی جنایت را تجزیه میکند، کاری که در آن زمان حتی در اسکاتلند یارد هم چندان متداول نبود!
دویل در ازای ۱۳۰ پوند امروزی این داستان را فروخت که در سالنامهی بیتن در کریسمس ۱۸۸۷ به چاپ رسید. رفته رفته ناشران دیگر هم به داستانهای هلمز علاقه نشان دادند و به این ترتیب دویل تصمیم گرفت تا پزشکی را رها کند و تمام وقت خودش را به مخلوقش اختصاص دهد. البته در این میان خوانندگان هم نه تنها با ویژگیهای منحصر به فرد شرلوک هلمز آشنا شده بودند، بلکه تصور دقیقی از چهرهی او نیز داشتند.
این تصور دقیق، مرهون تصاویری بود که «سیدنی پجت» از هلمز ترسیم کرده بود. در تمامی این نقاشیها که همراه با داستانها نخستینبار در مجلهی «استرند» به چاپ رسیدند، هلمز مردی بلندبالا با بینی و چانهی عقابی شکل نمایش داده شده بود که دقیقا با جزییات ذکر شده از سوی دویل مطابقت داشت.
جدال مرگ
کانن دویل در مجموع ۵۶ داستان کوتاه و بلند دربارهی شرلوک هلمز نوشته است. البته در این میان او یک بار قهرمانش را به کشتن داد تا بلکه کمی با خیال راحت نفس بکشد و به گفتهی خودش وقت برای پرداختن به دیگر داستانها و رمانهایش داشته باشد. برای همین هم، هنگامی که او به همراه خانوادهاش برای معالجهی همسرش در سوییس به سر میبرد، با دیدن آبشار «رایشن باخ» به این فکر افتاد تا مقدمات مرگ شرلوک هلمز را آماده کند.
به این ترتیب آبشار رایشنباخ تبدیل به صحنهی جدال میان هلمز و دشمن دیرینهاش «پروفسور جیمز موریارتی» شد. هر چند هلمز شمشیرباز و مشتزن چیره دستی بود، اما با این حال در این جدال، شکست خورد و درون آبشار سقوط کرد.
البته دکتر دویل روی دیگر سکه ی به کشتن دادن قهرمان را ندیده بود. خشم طرفداران هلمز از مرگ وی آن چنان شدید بود که او ناچار شد، کارآگاه را یک بار دیگر زنده کند. سپس هلمزِ بازگشته از مرگ، برای دستیارش واتسن توضیح میدهد که در نبردی که او را بازنده پنداشته اند توانسته خود را از سقوط نجات دهد و برای مدتی به عنوان یک جهانگرد نروژی سفر کند!
«آرتور کانن دویل» در مجموع پنج فرزند داشت که حاصل دو ازدواج وی بودند. او همانند قهرمانش ورزشکار خوبی به شمار میرفت و مهارت زیادی در بازی کریکت، گلف و فوتبال داشت. دویل پس از فوت همسر اولش «لوئیزا هاوکینز» و مرگ یکی از پسرانش و چند تن از خویشاوندان نزدیکش، مدتی دچار افسردگی شدید شده بود. وی به زندگی پس از مرگ توجه خاصی نشان داد و در مورد آن نیز نوشتههای فراوانی دارد.
به دلیل نوشتن چندین مقاله دربارهی جنگ «بوئر» (جنگ آفریقای جنوبی) برای یک روزنامهی انگلیسی او مفتخر به دریافت لقب «سر» شد.
در پاییز سال ۱۹۲۹ مشخص شد که «سر آرتور کانن دویل» مبتلا به ناراحتی شدید قلبی است. یک سال بعد، او هنگامی که صبح زود به درون باغ خانهاش رفته بود، دچار حملهی قلبی شد و در روز دوشنبه ۷ ژوئیهی سال ۱۹۳۰ در میان اعضای خانوادهاش در گذشت.
آخرین جملهای که سر آرتور کانن دویل بر زبان آورد، خطاب به همسرش جین لکی بود. او زمزمه کرد: «تو بینظیری.»
۲۲ ماه مه ۲۰۱۶ صد و پنجاه و هفتمین سالروز تولد دکتر «سر آرتور کانن دویل» را پشت سر گذاشتیم.