سینما و اشاعه وحشتناک نمایی بیماری های روح و روان
معرفی فیلم در حوزه بهداشت و سلامت
سینما به عنوان رسانه ای پر مخاطب و جذاب، باید بیش از پیش رد پای خود را در آثار متاخرین، زمانی که به مقوله حساس روح و روان آدمی می پردازد، آنچه بر باور مخاطب آورده را آینه عبرت کرده و هم و غم ابتدا و انتهای خود را برفروش بلیط در گیشه ها متمرکز نسازد.
در کدام هنگامه توزیع جوایز سرآمد صنعت سینما، روانشناسان به هیئت داوران بررسی آثار سینمایی مبتنی بر روانشناسی دعوت شده اند؟
جک نیکلسون در فیلم درخشش کوبریک در نقش جک تورنس دیوانه، زن و فرزند خود را به هتلی متروک می برد و در جزر و مد تمایلات قتل و جنایت، تلاش می کند تا آنان را با تبر تکه تکه کند.
آنجلینا جولی برای بازی در فیلم دختر از هم گسیخته در نقش زنی جامعهستیز برنده اسکار شد و تحسینهای بسیاری از تماشاچیان و منتقدین را برانگیخت.
صنعت فیلمسازی برای جلب نظر مخاطبین سینما، معمولا تصویر تهدیدآمیز و بسیار خطرناکی از بیماران روحی عرضه می کند. در این بازار گرم عرضه و تقاضا، مشکل آنجاست که در پرداختن به مشکلات روح و روان، سینما ترجیح می دهد هر چه بیشتر به اغراق و بزرگنمایی توسل جوید و با دمیدن بر تنور دیوانگی، بلیط های بیشتری بفروشد.
در فیلم پر مخاطب و بسیار اثر گذار سکوت بره ها، شخصیت دیو سیرت و منفی فیلم، روانشناسی است که با بینشی جنایت محور نه تنها درصدد معالجه بیماران خود نیست بلکه از آنان در بازی نفرت انگیزی که آغاز کرده مانند مهره هایی بی ارزش بهره می برد و آنان را هر جا که لازم باشد قربانی امیال خود می سازد.
نویسنده و کارگردان این اثر، مرد آدمخوار روایت خود را در کسوت یک پروفسور رشته روانشناسی، به مخاطبین خود معرفی کرده اند.
فیلم دیوانگی عادی است Mad to Be Normal ، اثری زندگینامهای محسوب می شود که به سرگذشت روانشناس اسکاتلندی رونالد دیوید لنگ Ronald David Laing در دهه ۱۹۶۰ میپردازد.
دیوید تننت David Tennant در این فیلم نقش لنگ را بازی میکند؛ شخصیتی پیچیده و پرجاذبه که علاقمندان مباحث روانپزشکی را تحت تاثیر قرار می داد. سخنان دکتر لنگ در زمان حیاتش مشهور و رایج بود و دیگران بسیار از او نقل میکردند، از جمله این گفتهاش: «جنون تنظیمات بسیار منطقی ذهن برای مواجهه با دنیایی دیوانه است.»
او استدلال میکرد که جوامع سنتی «کودکان ما را به دیوانگی سوق میدهند» تننت در فیلم دیوانگی عادی است نقش لنگ را به طرزی تاثیرگذار بازی میکند، و هنرپیشگانی چون الیزابت ماس، گابریل بیرن و مایکل گمبون او را همراهی میکنند.
رونالد دیوید لینگ (۷ اکتبر ۱۹۲۷ – ۲۳ آگوست ۱۹۸۹) روانپزشک اسکاتلندی بود که حجم زیادی از کارهایش را به اختلالات روانی به خصوص روان پریشی اختصاص داده بود. نظرات وی که برگرفته از فلسفهٔ اگزیستانسیالیستی بود با نگرش رایج در روانپزشکی در زمان خودش متفاوت بود. از نظر لینگ احساسات و نظرات بیمار تجربه زیستی معتبر به حساب میآمدند و صرفاً علائم یک بیماری نبودند. لینگ یکی از اعضای جنبش ضد روانپزشکی بود.
هیچ کس اسکیزوفرنی ندارد به آن معنا که میگوییم فلانی زکام دارد
او ارزشهای اصلی روانپزشکی را به چالش کشید، چرا که به نظر او روانپزشکی اختلالات ذهنی را صرفاً یک بیماری زیست شناختی در نظر میگیرد و از ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن غافل میماند. وی در کتاب خویشتن از هم گسیخته مینویسد روان درمانگر مانند یک مفسر، باید آن قدر انعطاف داشته باشد که بتواند خود را با نگرشی دیگر (نگاه بیمار) نسبت به دنیا تطبیق دهد که برای او عجیب و حتی بیگانه جلوه میکند. روان درمانگر در این کار بر امکانات روان پریشی موجود در خویش تکیه میکند، بدون آنکه از عاقل بودن خود چشم پوشی کند. تنها در چنین حالتی است که او به فهم «موقعیت وجودی» بیمار نایل میشود.
آنچه اهمیت دارد و نه کافی، این است که توانایی آگاه شدن بر این امر را داشته باشیم که بیمار، چگونه خویشتن و جهان را که شامل خود او نیز هست، تجربه میکند. در واقع هیچ کس اسکیزوفرنی ندارد به آن معنا که میگوییم فلانی زکام دارد، بلکه او یک اسکیزوفرنیک است. باید چنین فردی را بیآنکه تخریب کنیم، مورد شناسایی قرار دهیم.
از نظر لینگ روان درمانی را نباید از اعضای جسمانی یا عصبی آغاز کرد بلکه باید در شرایط اجتماعی و خانههای شهری ریشه چنین اختلالهایی را جستجو کرد. این بازبینی نسبت به کانون توجه در اختلال روانی که در نهایت موجب تغییر نگرش نسبت به درمان هم می شد در تضاد بسیار شدیدی با آموزههای روانپزشکی بود.
آثار علمی لینگ انقلابی در این زمینه بوجود آورد، از آن پس ارزش قائل شدن برای محتوای رفتار و گفتار روان پریشانه به عنوان انتقال و ابراز ناراحتی، اضطراب و ناامیدی که در زبانی معما گونه و نمادهای شخصی پیچیده و پنهان شدهاست متداول شد.
از نظر لینگ اگر درمانگر بتواند بیمار خود را بهتر بفهمد، میتواند نمادهای روان پریشی بیمار خود را درک کند و از این طریق میتواند علت و ریشه بیماری او را دریابد.
از نظر لینگ تجربه بیماریهای روانی مانند سفرهای روحانی عرفانی است که در آن شخص چیزهایی می بیند و بدین ترتیب پس از این تجارب شخصی خردمند تر و قوی تر میشود. در کتاب خویشتن از هم گسیخته، لینگ توضیح می دهد که همه در جهان به عنوان موجوداتی حضور داریم، که توسط دیگران با گونههای ذهنی از ما که در ذهنشان وجود دارد تعریف می شویم، همانطور که ما گونههایی ذهنی از آنها را در ذهن خود داریم و از آن طریق آنها را تعریف می کنیم.
بنابراین احساسات و عواطف ما عنوان موجودی در جهان که در یک سطح برای دیگران وجود دارد نشات میگیرند. از نظر لینگ بدون این احساس ما دچار “ناامنی هستی شناختی” میشویم، حالتی که افراد روان پریش آن را با گفتن عبارت “من مرده ام” در حالی که زنده هستند ابراز میکنند.
در پرواز بر فراز آشیانه فاخته One Flew Over the Cuckoo’s Nest، آسایشگاه روانی همچون مکانی جهنمی تصویر میشود؛ دوزخی که در شخصیت شرور پرستار زن متجلی است.
در واقع درک و دریافت عموم از دیوانگی همچنان به نحوی حداکثری بسیار متاثر از تصویر فیلمهاست و نه حتی -در قیاس- برگرفته از رمانها یا خاطراتی که این آثار از آنها اقتباس شدهاند. تصویری که فیلم کلاسیکی مانند دیوانه از قفس پرید (۱۹۷۵) از آسایشگاه روانی نشان داد برای همیشه در ذهنها حک شد؛ جایی که روح و روان را به ویرانی میکشاند. در این فیلم مک مورفی با بازی جک نیکلسون ادای دیوانهها را درمی آورد برای اینکه از کار در زندان بگریزد، اما در نهایت در زیر فشار نظام این مرکز درمانی خرد میشود. در این فیلم تصویرهای بسیار دراماتیکی که از درمان بیماران به نمایش درمیآید، به ویژه آن صحنههای بسیار بیرحمانه شوکدرمانی الکتریکی بر پدیداری و شیوع تصورات منفی درباره این شیوه درمانی تاثیرات بسیار گستردهای گذاشت.
در سال ۲۰۱۱ روزنامه تلگراف تا آن جا پیش رفت که گفت:”این فیلم به نحوی جبران ناپذیر تصویر شوکدرمانی الکتریکی را در اذهان عموم تخریب کرد. همچنین این اثر گسترش داروهای ضدروانپریشی را که به بیماران اجازه میدهد زندگی عادی داشته باشند سرعت بخشید.”
در فیلم روانی هیچکاک همه چیز از جنون حکایت میکرد: از شخصیت عجیب و ترسناک آنتونی پرکینز گرفته تا موسیقی غیرعادی برنارد هرمن. و با مجموعه فیلمهایی در زیرگونه هیولایی اسلشر(قاتل روانی) مانند هالووین با شخصیت مایکل مایرز، جمعه سیزدهم با کاراکتر جیسون ورهیز و کابوس در خیابان الم با محوریت شخصیت فردی کروگر آتش این رویکرد آشفته به مسائل روانی تندتر شد. در همه این فیلمها دیوانه چون آدمی شریر نمایش داده میشود و معمولا هم نقاب به چهره دارد، یا اینکه چهرهاش عجیب و غریب است تا مهیبتر به نظر رسد.
از اغراق و هیجان تا حساسیت
روانشناس آمریکایی دکتر دنی ودینگ در کتابش فیلم و بیماری روانی به تبعات مخرب نگرش سینما به مشکلات روحی اشاره میکند:” فیلمهایی مثل روانی(۱۹۶۰) به آشفتگی و اغتشاش ارتباط میان اسکیزوفرنی با آن چه قبلا اختلال چند شخصیتی میدانستیم- و امروزه آن را اختلال از خودبیگانگی مینامیم -دامن میزند.
فیلمهای جمعه سیزدهم(۱۹۸۰) و کابوس در خیابان الم(۱۹۸۴) هر دو موجب تداوم این سوءتفاهم میشوند که کسانی که از بیمارستان روانی مرخص میشوند اشخاصی خشن و خطرناکاند.
آثاری مانند جنگیر(۱۹۷۳) به عموم مخاطبان اینگونه القاء میکنند که بیماری روانی در واقع همان تسخیر روح به دست شیطان است.
و فیلمهایی مثل دیوانه از قفس پرید بر این درونمایه اصرار میورزند که بیمارستانهای روانی در حقیقت زندانهایی هستند که در آنها نه به بیمار اهمیت میدهند و نه برای او احترامی قایلاند. بخشی از مسئولیت این که بیماریهای روانی چون انگی شرمآور تلقی میشوند بر عهده این فیلمهاست.”
همزمان فیلمها به خرافات و ننگ و انگهایی که در فرهنگهای مختلف، ریشه عمیق دارند دامن میزنند؛ از جمله این تفکر که بیماری روانی عارضهای فرازمینی و آن جهانی و غیرطبیعی است. در مقالهای علمی با عنوان فرهنگ و توهمات: نگاه اجمالی و جهتگیری آینده (نوشته فرانک لروی و تانیا ماری لورمن در سال ۲۰۱۴) نویسندگان چنین استدلال میکنند:” فرهنگ بر فهم و تجربه آدمی از توهم بسیار تاثیرگذار است و این مشاهده و تلقی ممکن است پیامدهای پزشکی- درمانی و نیز تبعات نظری مهمی داشته باشد.” برای مثال یک فیلم صامت ژاپنی به نام برگی از دیوانگی (۱۹۲۶) -که با استفاده پرمعنا از نقابها و نیز سکانسهای رویا- به طرزی چشمگیر زیبا و سورئال است، در آسایشگاهی روانی میگذرد که یک زوج متاهل هم جزو بیماران آنجا و هم سرایدارانش به شمار میآیند. این اثر به نقش شرافت و احساس گناه در خانواده میپردازد.
مردان و زنان دیوانه در سینما
در سینما مردان دیوانه اغلب ممکن است در هیات هیولا و ضدقهرمان به تصویر درآیند (برای مثال صحنه دیدار بروس ویلیس و برد پیت در آسایشگاهی در فیلم علمی-تخیلی دوازده میمون-۱۹۹۵ و نیز فیلم مکس دیوانه مل گیبسون یا توهمات لئوناردو دیکاپریو در جزیره شاتر-۲۰۱۰) یا چون شخصیتی ترسیم شوند که دنیا آنها را درست درک نمیکند (جنون شاه جرج-۱۹۹۴).
اما هنر هفتم زنان دیوانه را با مسائلی از نوع دیگر بازنمایی میکند. هیستری از گذشتههای دور یک ویژگی زنانه تلقی شده است ( هیستری از کلمه یونانی hysterus به معنای زهدان برگرفته شده ). دیوانگی و رفتار غیرمعمول زنانه در فیلمها با تاکیدات جنسی و در قالب واکنشهای ناگهانی نمایانده میشود. این بازنماییها را میتوان در نمونههایی از این دست مشاهده کرد: در اهریمن نئونی نیکلاس ویندینگ رفن، یا در فیلم اروتیک بتی بلو در شخصیت واکنشی و ویرانگر بئاتریس دال؛ یا در فیلم قوی سیاه(۲۰۱۰) به کارگردانی دارن آرنوفسکی که شخصیت اصلی آن به روانپریشی از نوعی شیک و زیبا دچاربود.
این تصویر مرسوم و باب روزی از جنون و وحشت ناشی از آن در فیلم جذابیت مرگبار(۱۹۷۸) هم دیده میشود. در این فیلم گلن کلوز که برای بازی در این نقش نامزد اسکار هم شد، نقش زنی را بازی میکند که کار برایش بسیار مهم است. او به تدریج تغییر میکند و عاشقی مطرود میشود و سپس به روانپریشی مبدل میگردد که خرگوش فرزند خانواده را میکشد و پوست میکند و بار میگذارد.
سال گذشته کلوز در مصاحبهای با نیویورکتایمز آشکارا درباره این نقش گفت:” به نظرم بسیار عجیب است که این شخصیت بیشتر از این که در قالب آدمی دیده شود که به کمک نیاز دارد در قامت یک اهریمن بازنمایی شد.” پاتریک کندی فعال بهداشت روان در همان مصاحبه در حضور کلوز گفت:
«جذابیت مرگبار، فیلم بسیار مهمی است. صادقانه بگویم در کنار عوامل دیگر در این فیلم، شخصیت زنی که گلن نقشش را متاسفانه خیلی هم خوب بازی کرد، به همان اندازه در این که بیماریهای روانی ننگآور تلقی شوند، موثر بوده است.»
اما استون و جوانا هیل در مجموعه تازه شبکه نتفلیکس به نام مجنون بازی میکنند، که ماجرای آزمایش دارویی برای درمان همگانی بیماریهای روحی را به اثری مهیج بدل میکند
با این همه در برخی آثار سینمایی، بازنمایی بیماری روانی زنان، همدلانهتر بوده است. مثلا نقش جنا رولندز در زنی تحتتاثیر(۱۹۷۴) ساخته جان کاساواتیس یا جسیکا لنگ در نقش فرانسیس فارمر – بازیگری آمریکایی در دهه ۱۹۳۰ که ناگزیر در آسایشگاه روانی بستری شد-. همچنین نقش ویونا رایدر در دختر ازهمگسیخته(۱۹۹۹)، اقتباس شده از زندگینامه سوزانا کیزن که روایتی واقعی است از دورهای که نویسنده در یک آسایشگاه روانی جوانان در دهه ۱۹۶۰ گذرانده بود. در دختر از هم گسیخته انجلینا جولی که برای ایفای نقشش برنده اسکار شد همبازی رایدر بود. البته سوزانا کیزن نویسنده کتاب چندان از فیلم راضی نبود، به گفته او:” ملودرامی مزخرف بود.”
فیلم ها در قیاس با دیگر قالبهای هنری ضرورتا به پایانبندی نیاز دارند و وقتی که موضوع اثری دیوانگی است، حتی در همدلانهترین و مثبتترین روایتها نیز به روال معهود داستان به پایان غمانگیز ختم میشود.
ایستگاه قاهره
در فیلم ایستگاه قاهره (۱۹۵۸) اثر یوسف شاهین کارگردان و بازیگر مصری، شاهین نقش قناوی روزنامهفروش جوانی را بازی میکند که روحی آسیبپذیر دارد. زنانی که قناوی عاشق آنهاست از او دوری میکنند و این جوان به طرز وحشتناکی دچار فروپاشی روانی میشود. هنگامی که روزنامهفروش را در روپوش مهارکننده تیمارستان میپیچند، سرپرست قناوی میکوشد که آرامش کند و به جوان میگوید که این کت و شلوار عروسی اوست. در فیلم ویرانکننده دارن آرنوفسکی مرثیهای برای یک رویا(۲۰۰۰) براساس رمانی به همین نام منتشر شده در ۱۹۷۸ نوشته هوبرت سلبی جونیور، یک زن خانه دار ساکن بروکلین، پسرش و دوست فرزندش به سبب اعتیادشان به مواد مخدر تا مرز فروپاشی روحی و جسمی پیش می روند.
در قرن بیست و یکم به نظر میرسد عرصه سینما برای داستانهایی که تصویری جامع تر و نیز با حساسیت بیش تر از بیمار روانی میپردازند مهیاتر است. مجموعه تلویزیونی مجنون را میتوان از این آثار به شمار آورد که هدفش از ساخت این اثر به گفته کارگردانش :” جستجوگری بیشتر در ذهن انسان است”.
ملت پروزاک
فیلمهای مثل ملت پروزاک (۲۰۰۱) نمایانگر نگاه و منظر نسلی جوانترند. نگرشی که در آن پزشکان و نیز دارودرمانی پدیدههای رایجی تلقی میشوند. در این آثار به جای آسایشگاه روانی کابوسگونه مراکز بازپروری مدرن را میبینیم و زندانیها جایشان را به افرادی دادهاند که برای استفاده از خدمات درمانی به این مراکزمراجعه میکنند. همچنان بیشتر از پیش از شرمآور دانستن مشکلات روحی کاسته میشود و گفت و گو درباره مسائل روانی پذیرفتنیتر شده است. حتی در فیلم علمی تخیلی و وهمانگیز دانیدارکو نیز میتوان نشان بسیار ظریفی از این حساسیت و امیدواری نوپا یافت. و در نهایت در فیلم دفترچه امیدبخش با بازی بردلی کوپر و جنیفر لارنس در نقش قهرمانانی که با بیماری دوقطبی و افسردگی وداع میگویند، به نحوی دور از انتظار حتی عناصری از آثار کمدی رمانتیک دیده میشود.
گرچه در تصویری که سینما از دیوانگی پیش چشم میکشد، همچنان تاکید بر آسیب پذیری و شکنندگی است، امروزه به نظر میرسد که برخی فیلمها هم از افزایش آگاهیهای عمومی در بهداشت روانی خبر میدهند و هم این نوع تغییر رویکرد را ترویج میکنند.