دکتر میخائیل بولگاکف Mikhail Bulgakov پزشک، رمان نویس و نمایشنامهنویس
به گزارش آفتاب سلامت«میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف» نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور روسی در نیمهی اول قرن بیستم است. رمان «مرشد و مارگاریتا» از آثار در خور توجه ادبیات روسیه است.
میخائیل در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱ در خانوادهای فرهیخته در شهر کیف اوکراین متولد شد. پدرش «آفاناسی ایوانویچ» دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش، «واروارا میخائیلونا» دبیر دبیرستانی در شهر کیف بود. پس از تولد فرزند اول، یعنی میخائیل، مادر از تدریس دست کشید و بیشتر وقت خود را به تربیت او اختصاص داد. بعد از میخائیل ویرا- نادژدا- واراوار- نیکلای- ایوان و لینا به جمع خانواده اضافه شدند. در زمان حیات پدر، اصول اخلاقی جدی بر خانه حاکم بود؛ ولی در اثر این شیوهی تربیت، میخائیل مرد سر به زیر و مقدسی نشد.
در سال ۱۹۰۱ او را به دبیرستان شمارهی یک شهر کیف به نام الکساندرفسکی فرستادند. در آنجا بود که استقلال و خودرایی واپسزدهی خود را نشان داد. به هیچ گروه یا انجمن سیاسی نپیوست و شخصیت منحصربهفرد و نامتعارفش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد. گرچه میخائیل دوست داشت دنباله کار پدر را بگیرد اما پدرش علاقهمند بود پسرش پزشک شود. میخائیل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه دانشگاه کیف شد و در ۱۹۱۶ آنرا به پایان رساند.
در سال ۱۹۰۷ پدر بولگاکف، آفاناسی ایوانویچ در گذشت. این حادثه برای خانواده ضربهی سنگینی بود؛ زیرا افزون بر وابستگی شدید عاطفی افراد خانواده به پدر، مادر خانواده قادر به تأمین هزینهی زندگی آنها نبود. اما خیلی زود، آکادمی علوم الهی، موفق به دریافت حقوق ماهانه از دولت برای میخائیل شد. مبلغی که بیشتر از حقوق پدر بود.
در بهار ۱۹۱۶، بولگاکف، دانشکدهی پزشکی را به پایان رساند و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقه شخصی بولگاکف به زبانها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند. در پاییز همان سال ارتش، او را به عنوان پزشک به روستای «نیکلسکی» در منطقهی اسمالنسک اعزام کرد. خاطرات این دوران در مجموعهی داستان «یادداشتهای پزشک جوان روستا» آمدهاست. یک سال بعد از اتمام دانشگاهش بود که انقلاب روسیه و به دنبال آن جنگهای داخلی در گرفت و بولگاکف به عنوان پزشک در جبههها فعالیت میکرد. در این زمان دو برادر بولگاکف در ارتش سفید با ارتش سرخ مقابله میکردند.
او تا سپتامبر ۱۹۱۷ به فعالیتهای پزشکی خود در «نیکلسی» ادامه داد و سپس به بیمارستان «ویازما» منتقل شد. پس از انقلاب اکتبر در فوریه ۱۹۱۷، به کیف بازگشت. بولگاکف همهی کوشش خود را برای ملحق نشدن به ارتش به کار برد. با این همه ناچار شد یکی دو روز در ارتش پتلورا خدمت کند، اما از آنجا فرار کرد و در پاییز سال ۱۹۱۹ به ارتش «دنکین» پیوست و به ولادی قفقاز اعزام شد و در آنجا به مداوای سربازان و افسرانی که در نبرد با ارتش سرخ مجروح میشدند، پرداخت. با شکست ارتش سفید از انقلابیون سرخ، برادران بولگاکف مجبور به فرار و مهاجرت از سرزمین مادری خود شدند. هرچند بولگاکف عملاً نشان داده بود که به هیچ گروهی وابسته نیست اما پس از پیروزی بلشویکها، آنها اجازه ندادند فعالیت وسیع ادبی داشته باشد. زیرا پدرش مدرس مذهبی و دو برادرش ضدانقلاب و فراری بودند.
بولگاکف درطول زندگی سه بار ازدواج کرد. او در سال ۱۹۱۰ با «تاتیانا نیکلایونا لاپا» که دوره دبیرستان را میگذراند آشنا شد و این آشنایی در سال ۱۹۱۳ به ازدوجشان انجامید و در سال ۱۹۲۴ به شکست منتهی شد. او در همین سال با «لوبوف بلوزسکی» ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال ۱۹۳۲ به جدایی انجامید و کمی بعد با «یلنا شیلوفسکی» ازدواج کرد. اعتقاد بر این است که «یلنا شیلوفسکی» منبع الهام شخصیت مارگاریتا در رمان «مرشد و مارگاریتا» بودهاست. بولگاکف سرانجام در دهم مارس ۱۹۴۰ بر اثر نوعی بیماری کبدی موروثی درگذشت و پیکر او را در گورستان نووودویچی مسکو به خاک سپردند. از آثار بولگاکف که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به مرشد و مارگاریتا، دل سگ، برف سیاه و مرفین و تخم مرغهای شوم نام برد.
فعالیتهای ادبی
شکست ارتش سفید در بهار ۱۹۲۰ برایش فاجعهای به حساب میآمد و او را به فکر ترک کشور انداخت. اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد. بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیمگیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفهی پزشکی را کنار گذاشت و به خبرنگاری و فعالیتهای فرهنگی روی آورد. او آغاز فعالیتهای جدیدش را این گونه توصیف میکند:
شبی از شبهای سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلاً در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا میکشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. پس از آن، چند مقالهی فکاهی انتقادی مرا چاپ کردند. در اوایل سال ۱۹۲۰، از فعالیتهای پزشکی دست کشیدم و به طور جدی به نوشتن پرداختم.
روزگار سختی برای او بود سرگردان از شهری به شهری به دنبال سرنوشت بود. کیف، ولادی قفقاز، تفلیس و سرانجام به مسکو رسید. جایی که تا پایان عمر در آنجا ماندگار شد. بولگاکف در سال ۱۹۲۱ به مسکو رفت. در این زمان مرگ مادر، آخرین پیوندهای او را با شهر دوران کودکیش، کیف قطع کرد و باعث شد که برای همیشه در مسکو بماند. در آنجا، در بخش فرهنگی سیاسی سازمانی که به اختصار «لیتو» خوانده میشد، به کار پرداخت. دیری نگذشت که «لیتو» در اثر مشکلات مالی بسته شد، از آن به بعد، بولگاکف کاملاً خود را وقف نوشتن کرد.
در سال ۱۹۲۴ کتاب گارد سفید را به پایان رساند. تنها بخشهایی از این کتاب اجازه انتشار یافت و به شکل کامل، سالها بعد از مرگش منتشر شد. او در این کتاب دربارهی افسری روسی صحبت میکند که در ارتش سفید بود و پس از شکست خوردن از کشور فرار کرده و سرنوشت خویش را نه به عنوان یک سرخ یا سفید، بلکه به عنوان یک انسان مینگارد. افزون بر این، انتشارات «ندار» اولین مجموعه داستان او را منتشر کرد. اما اجازهی انتشار قسمت دوم رمان «گارد سفید» و چاپ داستانهای «تخم مرغهای شوم» و «دل سگی» به صورت کتاب داده نشد و کتاب «مجموعه داستانها» هم پس از انتشار، توقیف و تمام نسخههای آن از بین برده شد. در سال ۱۹۲۶ او این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد. اجرای نمایشنامه با استقبال روبرو شد. به دلیل ذکر واقعیتها و برخوردی عاطفی با قضیه، مردم در حین اجرای نمایشنامه میگریستند.
نمایشنامه گارد سفید از آن جهت بر روی صحنه آمد که استالین از آن خوشش آمده بود. اما بسیاری از آثاردیگر بولگاکف اجازه چاپ نیافت بهطوری که شرایط زندگی را بر او سخت کرد؛ و وی در ۱۹۳۰ نامهای به استالین نوشت و از او خواست که به او اجازه کار و فعالیت آزاد داده شود و یا اجازه دهند از کشور خارج شود. استالین دستور داد او را در تئاتری مشغول به کار کنند. اما این کار دهنش را نبست و او همچنان به نوشتن آثاری ادامه داد که روزگار دیکتاتوری را حداقل بهطور سمبلیک به تصویر میکشید از بین آثار بولگاکف دو کتاب قلب سگی (در ایران به نام دل سگ) و مرشد و مارگایتا از اهمیت زیادی برخوردارند. زیرا در آنان بهطور نمایانی به جو اختناق پرداختهاست. کتاب قلب سگی او تا آخرین لحظههای عمر حکومت کمونیستی اجازه انتشار نیافت.
از استعداد بولگاکف علیرغم هوش و ذکاوت و قلم توانایش به دلیل مخالفت با وضعیت زمان خود، استفاده لازم نشد، آثارش توقیف میشدند. کار در تئاتر را به دلیل نمایشنامه جنجال برانگیز «دار و دسته دو روها» از دست داد. منتقدان و نویسندگان مشهوری چون س _ آنگارسکی، آ _ وارونسکی، بولگاکف را یک نابغهی ادبی معرفی کردند و در مقابل نیز نیش قلم گروهی دیگر از منتقدان به سمت او نشانه رفت. به هر حال، موفقیتهایی که او آن سال در تئاتر کسب کرد، همهی شکستها را جبران کرد.
رمان
مرشد و مارگاریتا رمان
یادداشتهای روزانهی یک پزشک جوان
دل سگ رمان
گارد سفید
برف سیاه
تخم مرغهای شوم
نمایشنامه
ایوان واسیلیویچ
جزیره سرخ (ترجمه شده به فارسی. مترجم: مهران سپهران. نشر قطره ۱۳۹۳)
خانه زویا
مولیر (براساس زندگی مولیر کمدین سرشناس فرانسوی)
ژوردن کمعقل
آدم و حوا
دن کیشوت (اقتباس نمایشی از شاهکار سروانتس)
جنگ و صلح (اقتباس نمایشی از شاهکار تالستوی)
نفوس مرده (اقتباس نمایشی از شاهکار گوگول)
پتر کبیر (براساس زندگی تزار پتر کبیر)
روزهای واپسین (براساس زندگی الکساندر پوشکین)
باتوم (براساس سرگذشتهای دوره جوانی استالین)
فرار
خوشبختی