«آیزاک آسیموف»، نابغه ای با بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب
آفتاب سلامت: استاد «آیزاک آسیموف» Isaac Asimov پرفسور در شیمی بیولوژیکی، نویسنده ی جهانی و سرشناس آثار علمی – تخیلی در روزی نامعلوم بین ۴ اکتبر ۱۹۱۹ و ۲ ژانویه ۱۹۲۰ به دنیا آمد. او خود ۲ ژانویه را به عنوان روز تولد خود برگزیده است.
آسیموف در سال ۱۹۴۸ دکترای خود در بیوشیمی را از دانشگاه کلمبیا اخذ کرد و سال بعد در دانشکده ی پزشکی دانشگاه بوستون عضو هیئت علمی این دانشگاه شد. دانشگاه بوستون به دنبال افتخارآفرینی های نگارشی آسیموف، او را به مقام استادتمام ارتقا داد و در سال ۱۹۶۲ جایزه ی افتخارات انتشارات دانشگاه بوستون را به آسیموف تقدیم داشت.
آسیموف، آرتور سی. کلارک و رابرت آنسون هاینلاین به عنوان سه نویسنده ی بزرگِ گونه ی علمی–تخیلی شناخته میشوند.
آیزاک در شهر پتروویچی Petrovichi ، استان اسمولنسک Smolensk در شوروی سابق متولد شد. خانواده اش در سه سالگی وی، به آمریکا مهاجرت کردند.
آیزاک خواندن را از پنج سالگی آموخت و از همان هنگام در فروشگاه آبنبات و شیرینی فروشی پدرش به خانواده کمک میکرد. آسیموف عنوان می کند سحرخیزی خود را در سال های بعد، مرهون کمک های دوران کودکی به پدر است. او تلاش می کرد تا پدرش وی را فردی تنبل به حساب نیاورد. در همان مغازه مجلههای علمی-تخیلی هم فروخته میشد و آیزاک کوچک با علاقه آنها را میخواند. او در حدود یازده سالگی شروع به نوشتن داستان کرد و چند سالی بیشتر نگذشته بود که توانست داستانهایش را به مجلههای عامه پسند بفروشد. در ۱۸ سالگی نخستین داستانش را به نام «گشتی در حوالی سیارک وستا» نوشت که در شماره ی اکتبر ۱۹۳۸مجله داستانهای حیرتآور چاپ شد.
سه سال بعد، در سال ۱۹۴۱ داستان دیگری با عنوان «شبانگاه» به مجله ی داستان علمی – تخیلی حیرتآور فروخت که در آن زمان برترین مجله در این عرصه بود. مجله ی داستان علمی – تخیلی حیرتآور برای هر کلمه یک سنت پرداخت میکرد. آسیموف در مورد این داستان چنین میگوید: «پس برای یک داستان ۱۲هزار کلمهای ۱۲۰ دلار باید میگرفتم ولی وقتی چک ۱۵۰ دلاری دریافت کردم گمان کردم اشتباه شده و پس از تماس با سردبیر دریافتم که او آن قدر از داستان خوشش آمده که یک چهارم سنت بیشتر به صورت فوق العاده برای هر کلمه پرداخت کرده است».
آیزاک از ابتدا نبوغ خود را در آموختن نشان داد. او چند کلاس را یک مرتبه بالا رفت و در ۱۵ سالگی دیپلم گرفت. وی دوبار ازدواج کرد، بار اول با گرترود بلوگرمن Gertrude Blugerman و دومین بار با جانت ا. جپسون Janet Opal Jeppson که او نیز یک نویسنده ی سبک علمی-تخیلی است.
زندگی عادی او چنین بود که راس ساعت ۶ صبح بیدار شود و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود بنشیند و تا ۱۰ شب کار کند. آسیموف در جلد نخست زندگینامه ی خود با عنوان «خاطرهای هنوز سرسبز» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توضیح داده که چگونه نویسندهای وقتشناس شده است.
پدر روسی او در بروکلین چند دکان شیرینی فروشی داشت که از ساعت ۶ صبح تا ۱ نیمه شب باز بودند. آیزاک نوجوان هر صبح ساعت ۶ از خواب بلند می شد تا روزنامه پخش کند و هر بعدازظهر با عجله از مدرسه بازمی گشت تا به پدرش کمک کند و اگر چند دقیقه دیر می کرد پدرش او را به عنوان بچه ای تنبل مورد سرزنش قرار می داد. آسیموف دچار ترس از فضاهای باز Agoraphobia بود و جاهای کوچک و بسته را ترجیح میداد. اگر چه آسیموف درباره ی سفرهای فضایی در دنیاهای ناشناخته و به مدت سالهای نوری بیشمار نوشت، ولی خودش از پرواز کردن با هواپیما اکراه داشت. بن بوآ، ویراستار آثار او گفتهاست: «آیزاک میگوید دوست دارد در فضا و در پهنه ی آسمانها پرواز کند، اما فقط در تخیلش». جلوه ی این ترس را میتوان در داستان غارهای پولادی (جزوه سری روبوتی آسیموف) مشاهده کرد که در آن تمام جمعیت زمین در شهرهای بسته و زیرزمینی در فضاهای کوچک زندگی میکنند. آسیموف دچار ترس از پرواز هم بود و در تمام عمرش تنها دو بار با هواپیما مسافرت کرد، که هر دو بار آن اجباری و غیرقابل اجتناب بود. در همان کتاب غارهای پولادی، الیجاه بیلی (قهرمان اصلی این کتاب و کتابهای خورشید عریان و روبات های سپیدهدم) دچار ترس از پرواز است و آسیموف نیم صفحهای را به شرح چگونگی ترس و احساس بیلی میپردازد.
او از ۱۹۸۵ تا آخرین روز زندگی رئیس انجمن اُمانیستهای آمریکا بود. او همچنین دوست نزدیک جین رودنبری نویسنده ی اصلی داستانهای پیشتازان فضا Star Trek هم بود و در وهله ی اول او علمی-تخیلی بودن ایدههای رودنبری را برای مسؤولان کمپانی پارامونت تأیید کرد. بعدها در یکی از قسمتهای سریال شخصیتی روبوتی معرفی شد که به یاد آسیموف مغز پوزیترونی داشت، که البته این تنها شباهت آن به روبوتهای آسیموف بود.
افتخارات
داستانهای علمی – تخیلی آسیموف جایزههای متعددی برد:
۵ جایزه ی «هوگو» که با انتخاب خوانندگان اعطا میشود و سه جایزه ی «نیبولا» که از طرف نویسندگان علمی – تخیلی در مقام داور اعطا میشود. تریلوژی یا داستانهای سهگانه او که داستان یک امپراتوری کهکشانی در آینده است و از کتابهای «بنیاد» (۱۹۵۱)، «بنیاد امپراتوری» (۱۹۵۲)، و «بنیاد دوم» (۱۹۵۳) تشکیل یافته است جایزه ی هوگو سال ۱۹۶۶ را به عنوان بهترین مجموعه داستان علمی – تخیلی برای او به ارمغان آورد. او هم چنین جایزه ی استاد بزرگ را که انجمن نویسندگان علمی – تخیلی آمریکا به پاس یک عمر فعالیت موفقیتآمیز در زمینه ی داستاننویسی علمی-تخیلی اعطا میکرد در سال ۱۹۸۷ به دست آورد.
و بسیاری جوایز دیگر
آثار ایزاک آسیموف
پرکاری آسیموف حیرتآور است. وی نزدیک به ۵۰۰ کتاب در دامنه ی گستردهای از موضوعات، از کتابهای کودکان گرفته تا کتابهای درسی دانشگاهی نوشته است. بیشترین شهرت وی شاید به خاطر داستانهای علمی – تخیلی بود و نقش پیشتازانه ی او در بالا بردن داستانهای علمی – تخیلی از سطح مجلات بیژرفا به سطح فکری مربوط به جامعهشناسی و تاریخ و ریاضیات و علم باشد. آسیموف همچنین داستانهای اسرارگونه و معماگونه نیز نوشتهاست. از وی کتابهایی در نقد مسائل فیزیک، شیمی، زیستشناسی، اخترشناسی، طنز، شکسپیر، کتاب مقدس و موضوعات زیاد دیگر نیز چاپ شده است.
قوانین رباتیک آسیموف
آسیموف با کمک ویراستار انتشارات دابلدی سه قانون برای رباتهای پوزیترونی خود تدوین کرد که به قوانین رباتیک آسیموف مشهور شدند. قوانینی که همه ی ربات ها در آثار آسیموف (و حتی بسیاری جاهای دیگر، حتی گاهی در صنعت) ملزم به پیروی از آنها بهطور غریزی هستند:
یک ربات نباید به بشریت آسیب بزند.
یک ربات نباید با ارتکاب عملی یا خودداری از انجام عملی باعث آسیبدیدن یک انسان شود مگر اینکه قانون صفرم نقض شود.
یک ربات باید از فرمان های انسانها تبعیت کند مگر این که آن فرمانها در تعارض با قانون نخست باشد.
تا هنگامی که قانون صفرم یا نخست یا دوم زیرپا گذاشته نشده است ربات باید وجود خود را حفظ کرده و در بقای خود بکوشد.
پیشبینیهای آسیموف
وی در مقالهای در سال ۱۹۶۴ پیشبینیهای خود را در مورد جهان در ۵۰ سال آینده یعنی سال ۲۰۱۴ تشریح کرده بود. او این مطالب را به مناسبت افتتاح نمایشگاه بینالمللی سال ۱۹۶۴ در نیویورک نوشته بود. هر چند موضوع اصلی این نمایشگاه بینالمللی که به مدت تقریباً یک سال دایر بود «صلح از طریق تفاهم متقابل» بود، ولی امروزه بیش از هر چیز دیگری آن نمایشگاه را به خاطر پیشبینیهایش از آینده ی فناوری به یاد میآورند.
پیشبینیهای آسیموف در سال ۱۹۶۴ برای ۵۰ سال آینده (۲۰۱۴)
ارتباطات، صوتی – تصویری خواهد شد و با استفاده از تلفن علاوه بر صدای طرف دیگر، میتوان تصویر او را نیز دید.
برقراری تماس مستقیم تلفنی با هر نقطهای در جهان، حتی مرکز هواشناسی در قطب جنوب، میسر خواهد شد.
رباتها در سال ۲۰۱۴ نه عمومیت خواهند یافت و نه کارشان عالی خواهد بود، ولی وجود خواهند داشت.
صفحات قابل آویختن به دیوار جای تلویزیونهای معمولی را خواهند گرفت ولی مکعبهای شفاف که امکان دیدن تصویر به شکل سه بعدی را فراهم خواهد کرد به مرور عرضه خواهند شد.
مکالمه و تماس با کره ی ماه دیگر چندان دشوار نخواهد بود.
وسایلی برای آشپزخانه طراحی و ساخته خواهند شد که «غذاهای آماده» را مهیا خواهند کرد، آب را گرم کرده و با آن قهوه درست خواهند کرد.
حداقل یک یا دو مورد گیاه آزمایشگاهی که از انرژی نهفته در ستارهها تغذیه میکنند وجود خواهد داشت.
برای ساختن خودروهایی که توسط یک ربات هدایت خواهند شد، تلاشهای زیادی صورت خواهد گرفت.
تمام جمعیت جهان بهطور یکسان و کامل از تمام وسایل و تکنولوژی جدید در آینده بهرهمند نخواهند شد. درصد بیشتری به نسبت امروزه از بهکارگیری این وسایل محروم خواهند بود. هر چند از نظر امکانات مادی زندگی آنها ممکن است به نسبت امروز وضعیت بهتری داشته باشند ولی از تازهترین امکانات خلق شده توسط تکنولوژی عقب خواهند ماند.
گفتارها
من نیکبخت بودهام که با ذهنی پرتکاپو و کارآمد و با قدرتی برای واضح اندیشیدن و توانایی برای ابراز چنان اندیشههایی زاده شدهام.
برای من مایه ی غرور است که هر چند ساعت شماطه داری دارم اما هیچگاه آن را کوک نمیکنم و ساعت ۶ صبح خود از خواب بیدار میشوم، من هنوز به پدرم ثابت میکنم که آدم تنبلی نیستم.
اگر پزشکم به من بگوید، بیش از پنج دقیقه زنده نیستم، وقتم را تلف نخواهم کرد، سریعتر تایپ میکنم.
پرفسور آیزاک آسیموف در ششم آوریل سال ۱۹۹۲ در حالیکه بیش از ۵۰۰ کتاب آفریده بود، زندگی موفقیت آمیز و مباهات آفرین خود بر سیاره ی زمین را ترک گفت.
رمان I, Robot
رمان I, Robot آسیموف یکی از صدها اثر این نویسنده ی خلاق سال ۱۹۵۰ در انتشارات Gnome Press منتشر شد که سال ۲۰۰۴ بر اساس آن فیلم سینمایی I, Robot ساخته ی آلکس پرویاس با بازی ویل اسمیت و بریجیت مویناهان ساخته شد.
خلاصه داستان فیلم سینمایی «من، ربات» ۲۰۰۴
سال ۲۰۳۵ روباتها را در همه جا در مشاغل معمولی می توان دید. روباتها کارهای کلیشه ای و وقت گیر انسانها را انجام می دهند. پخت وپز، نظافت، پیاده روی با حیوانات خانگی و حتی حساب و کتاب و نظارت بر دخل و خرج روزمره هم با آنهاست و انسانها برای استفاده بهتر از وقت و زندگی آزاد هستند.
به دنبال مرگ مشکوک آلفرد لانینگ، دانشمند برجسته ی شرکت روبات سازی، «دل اسپونر» کارآگاه ویژه ی جنایی مسئول تحقیق درباره ی پرونده می شود.
اسپونر به روبات ها مشکوک می شود و روباتی به نام «سانی» را تحت تعقیب قرار می دهد. این ربات تکامل پیدا کرده و گمانه زنی این است که به ضوابط «سه قانون روباتی» پایبند نیست. اسپونر طی بازجویی اولیه از سانی، متوجه تفاوت اساسی او با سایر روبات ها می شود و این که آلفرد لانینگ، احساسات انسانی را در مغز سانی وارد کرده و این روبات حس ترس، خشم و سایر احساسات را می شناسد.
اسپونر به خاطر اتفاقی ناگوار در گذشته، ذهنی دردمند دارد و از روبات ها متنفر است. در یک مسافرت بین شهری، به خاطر خواب آلودگی راننده، اتومبیل آنها به سختی با یک کامیون تصادف می کند و به داخل رودخانه ای عمیق سقوط می کنند. اسپونر و یک دختر بچه ی ۱۲ ساله در اتومبیل گیر می افتند. روباتی با دیدن صحنه ی تصادف به کمک آنها می شتابد ولی چون احتمال زنده ماندن دخترک ۱۱ درصد و احتمال زنده ماندن اسپونر ۴۵ درصد تشخیص داده شده، روبات اسپونر را نجات می دهد. دست چپ، ریه و چند دنده ی اسپونر در این حادثه از بین می رود و طی یک جراحی بسیار ماهرانه، با قطعات روباتیک تعویض می شوند. اسپونر نمی تواند خاطره ی مرگ دخترک معصوم را فراموش کند. او انتظار داشت روبات محاسبه گر به جای وی، دخترک کم سن و سال را نجات می داد.
اسپونر برای نزدیک تر شدن به حل معمای پرونده از دکتر سوزان کالوین، روانشناس روبات کمک می طلبد. اسپونر به تدریج درمییابد که توطئهای بزرگ تر برای اسارت بشر در جریان است و در این مسیر به لارنس رابرتسون ریاست شرکت روبات سازی مشکوک می شود.
طی تماس هایی که اسپونر و سوزان با سانی برقرار می کنند، رابرتسون به بهانه ناقص بودن روبات، دستور نابودی سانی را صادر می کند. سانی طی صحبت با اسپونر به افسانه کودکانه هانسل و گرتل اشاره می کند. این که دکتر لانینگ با خودکشی خود، تنها اقدامی که می توانست را انجام داده است تا طبق داستان هانسل و گرتل، با ریختن خرده نان ها بر زمین، راه تحقیقات را از بیراهه معلوم کند.
در روند بررسی ها روشن می شود که دکتر لانینگ، با توطئه، کنترل انسانها توسط روباتهای شرکت به شدت مخالفت کرده و به خاطر همین تا زمان آغاز عملیات برده سازی انسان ها، در ساختمان شرکت زندانی شده است و کامپیوتر هوشمند مرکزی به نام ویکی او را تحت مراقبت دائمی قرار داده است و دکتر لانینگ که امکان هیچ تماسی با دنیای خارج را نداشته، با خودکشی قهرمانانه، پیامی را برای مامور بررسی پرونده ی مرگ خود ارسال داشته است.
ارتش روبات های جدید رابرتسون به نیویورک، شیکاگو و لسآنجلس حمله می کنند و پلیس از مردم می خواهد تا زمان غلبه بر بحران، در خانه های خود بمانند. مدل جدید این ربات ها به هیچ وجه الزامی به سه قانون بشردوستانه لانینگ ندارند.
اسپونر، کالوین و سانی به ساختمان مرکزی شرکت روباتسازی رفته و تلاش می کنند تا ویکی، ابررایانه ی کنترلکننده ی ارتش روبات ها را از کار بیندازند ولی با هجوم نسل جدید روبات های مهاجم مواجه می شوند. نبرد سختی بین آنان در می گیرد و آنان موفق می شوند تا ویروس های پیشرفت های را به مغز ابررایانه ی هوشمند وارد کرده و بدین وسیله، شهرها را از ادامه ی تهاجم روباتها نجات دهند. به محض از کار افتادن ویکی، روبات ها از حالت تهاجمی خارج شده و وضعیت رفتاری عادی پیدا می کنند.
سانی با رضایت از اتحاد مصلحانه ی روبات و انسان، به میان روبات های نسل اول رفته و برفراز تپه ای می ایستد که گرداگرد آن را روبات ها فراگرفته اند. این صحنه عینیت یافتن خوابی است که پیشتر سانی برای اسپونر تعریف کرده بود.