تفسیر سلامت

خاطرات داروخانه: داروخانه و دراکولاهای شباهنگام

آفتاب سلامت: صندوقدار، دختر حراف و پا به سن گذاشته داروخانه می گفت: از وقتی شما به عنوان مسئول فنی به داروخانه آمده ای نطق شاهین باز شده و به نظر می رسد می خواهد شما را  تحت تاثیر قرار دهد.

شاهین، پراتیک شاعر مسلک داروخانه بود.

لحظه ای بعد شاهین با یک نان تافتون داغ وارد داروخانه شد و در بدو ورودش گفت: شب که می شود معتادها مثل دراکولاها از تابوت های شان بیرون می آیند و یکی از جذاب ترین مکان های سرکشی شبانه شان، داروخانه هاست.

راست می گفت. آنها معمولا می آمدند تا «ترامادول» و «ریتادین» گدایی کنند، یا قرص خواب بگیرند.

گاه با عجز و التماس، گاهی با تهدید و گردن کلفتی. ولی داروخانه ما بیدی نبود که از این بادها بلرزد. نه التماس های شان دل سنگ ما را نرم می کرد نه تهدیدهای شان ما را به وحشت می انداخت.

شاهین هم چنان که نسخه می پیچید صدایش را صاف کرد و گفت: داروهایی که بر دفترچه ها و نسخه ها نوشته می شوند، مثل نت های موسیقی هستند. بعضی ها مثل طلوع خورشید شاد و امیدوار کننده اند. مثل نسخه هایی که برای تقویت زن های باردار نوشته می شوند. بعضی ها مثل غروب، حزن انگیز و متاثر کننده هستند هم چون نسخه هایی که برای بیماری های صعب العلاج نوشته می شوند.

به او گفتم چرا این رشته را انتخاب کردید. بهتر نبود ادبیات یا سینما و تئاتر می خواندید؟ صندوقدار با حرص زد زیر خنده و گفت: گل گفتی خانم دکتر، هنوز هم دیر نیست. شاهین باید برود دنبال شعر و شاعری.

اما نسخه پیچی برای من فقط معنای دور شدن از آرزوهای قدیمی را داشت. قطاری از دفترچه ها و نسخه ها که روی پیشخوان چیده می شدند و من باید به قول شاهین آنها را مثل نت می نواختم. از کوچکی دلم می خواست، به معنای واقعی دست به داروسازی بزنم. یعنی داروی جدیدی بسازم که یک انقلاب در درمان باشد. توی رویاهای شیرین دوران نوجوانی، پدر و مادرم را می دیدم که مرا در حال مصاحبه در تلویزیون تماشا می کردند و از شادی و غرور در پوست شان نمی گنجیدند.

نه و نیم شب یک افسر پلیس خوش قد و قامت، چشم سبز و خوشگل، وارد داروخانه شد. اسلحه و همه تجهیزات پلیسی همراهش بود. توجه همه به طرفش جلب شد. مودبانه سلام کرد و گفت: می توانم با آقای دکتر صحبت کنم؟

صندوقدار با پررویی گفت: نخیر نمی توانید.

افسر بدون کوچک ترین ناراحتی با لبخند پرسید: چرا؟

صندوقدار زد زیر خنده و گفت:  چون ما این جا خانم دکتر داریم.

دفترچه ای که در دستم بود را به شاهین دادم و به سرعت جلوی افسر قرار گرفتم و گفتم بفرمایید. بدون کوچک ترین دستپاچگی و با آرامش گفت: دچار سوختگی کشاله ران هستم. پمادی چیزی اگر لطف کنید ممنون می شوم.گفتم بهتر است دکتر پوست معاینه تان کند چون معلوم نیست منشاء قارچی یا باکتریایی دارد. اصلا جوش یا تاول است. شروع به تشریح نشانه های عارضه کرد. رفتم دفترچه را از شاهین گرفتم و به او گفتم افسر را به پشت قفسه ها ببرد و نگاهی به کشاله ران افسر بیندازد.

ناگهان یک معتاد با بارانی چرک و کثیف وارد داروخانه شد. بوی تعفن تنش تمام فضای داروخانه را پر کرد. اسکناسی به من نشان داد و گفت: حالم خیلی خراب است. ترامادول بدهید بروم.

گفتم: نداریم ولی اگر داشته باشیم هم نمی دهیم. معتاد گفت: تا قرص ترامادول نگیرم بیرون برو نیستم. گفتم الان زنگ می زنم ۱۱۰ تا…. با عربده حرفم را قطع کرد و گفت: من همین الان از اتومبیل ۱۱۰ پیاده شدم. بچه می ترسانی؟ سر هر چهار راهی دارند شیشه و کراک می فروشند.

ترامادول به تو می دهند تا به امثال من بفروشی. اصلا به من بگو ترامادول ها را چکار می کنی؟ من ترامادول میخواهم. من را نمیتوانی بپیچانی.

صدای بی سیم افسر پلیس از پشت قفسه ها توجه معتاد را جلب کرد. اول ترسید و قدمی به عقب گذاشت ولی بعد خنده اش گرفت و دوباره جلو آمد و گفت: چه خوب ما را فیلم کردی Mp3 پخش می کنی؟ سربازی تنومند موبایل به دست وارد داروخانه شد و جلوی در را گرفت.

همزمان افسر پلیس از پشت قفسه ها بیرون آمد و با حالتی نمایشی قلاف کلتش را باز کرد. معتاد عربده کش، مثل کودکی مطیع آرام شد. معتاد بد شانس از تعجب داشت شاخ در می آورد. افسر به سرباز اشاره کرد و سرباز با اکراه و وسواس به معتاد دستبند زد و او را با خود خارج کرد.

شاهین اطلاعات مشاهده ای خود را به من گفت و پمادی به افسر خوش تیپ دادم و توصیه هایی درباره درمان به او کردم.

وقتی تشکر می کرد و می رفت توی دلم گفتم: ای کاش محل کارت پشت قفسه های داروخانه ما بود تا در چنین مواقعی عین فرشته نجات به داد ما برسی. اگر صندوقدار صدای ذهنم را می شنید چه تهمت ها که نثارم نمی کرد.

داروهایی که بر دفترچه ها و نسخه ها نوشته می شوند، مثل نت های موسیقی هستند. بعضی ها مثل طلوع خورشید شاد و امیدوار کننده اند. مثل نسخه هایی که برای تقویت زن های باردار نوشته می شوند. بعضی ها مثل غروب، حزن انگیز و متاثر کننده هستند هم چون نسخه هایی که برای بیماری های صعب العلاج نوشته می شوند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا